ذوالفقار

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

#روایـــــتــــــ:|💔

17 مهر 1396 توسط فاطمه رحمانيان كوشككي

« #علی_اصغر » را ڪہ آوردند نہ دست داشت نہ سر …..
درِ تابوت را ڪہ برداشتند ، جمعیت بر سر و صورت مےڪوبیدند ….
گفتند : نگذارید مادرش پسر بےدست و سرش را ببیند . گفتم این حرف ها چیہ ؟ …..
مادرش دل داره پسرش را ببینہ ……
اون خودش پسراش را فرستاده

جنگ . . .
« #علے_محمد » ، شبے ڪہ عروسش را بہ خانہ آورد ، فردا صبح بہ جبهہ رفت .
85 روز بعد از علےاصغر شهید شد .

« #علے_محمد » همان پسری است ڪہ در دفترچہ یادداشت هایش نوشت : 13 

#نماز_شب دارم ڪہ قضا شده . یادم باشہ اگہ زنده ماندم بخوانم . . .
« #علے » هم در آخرین عملیات جنگ شهید شد . . .

برای هیچ یڪ از پسرانم حتے قطره اے اشڪ نریختم . آنها امانتهاے خدا بودند،مال خود خدا بودند و باید

 برمےگرداندیم بہ خدا . . .💔💔
# بہ روایت حاج « #نصرت_الله_اربابے_بیدگلے » پدر سہ برادر شهید «#علے» ، « #علے_محمد » و « #علے_اصغر » بیدگلے

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

ذوالفقار

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس